سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۸۹، ۰۲:۳۵ ب.ظ
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
بسم رب الشهداء
(صیاد دلها، نوروز در اسارت، بیعت نامه شهید آوینی، یک قدم تا مرگ و...)جملات و عناوینی از این دست مطالبی هستند که این روزها هر سایت و وبلاگی رو که باز کنید چشمتون رو نوازش میده. اما به چه میزان خواندن اینگونه مطالب منجر به عمل من خواهد شد. آیا این کار تبدیل به عادت نشده؟ خواندن و رد شدن و دست دادن یه حس رمانتیک و نهایتا تراژیک خودش نشده هدف؟
به نظر میاد خواندن و شنیدن و دیدن این قبیل مباحث و مطالب برامون شده مثل یک تفریح سرگرم کننده. تبدیل شده به یک عادت شبانه ی قبل از خواب که بخونیم و حالی ببریم و لذتی و بعدش هم بریم تو رخت خواب حالا دو تا قطره اشک هم بریزم. اما آیا این همه نکته بس نیست برای انسانی دیگر شدن و برای شروع حیات طیبه؟
هرگاه از شهیدی میخونم از ایثارش و مردونگیش به وجد میام و شوری وصف ناپذیر در جانم رسوخ میکنه. ولی چرا نوبت عملم و بازپس دادن امتحان که میرسه یا از امتحان فرار میکنم و یا مردود میشم؟ چقدر ازحالات شهدا بخونم و بشنوم و حتی بگم اما دست آخر نه حالی داشته باشم و نه سعیی. چه شبها که تا به سحر به وب گردی برای خواندن یا نوشتن مطلبی درباره شهیدی یا عزیزی گذشت اما دریغ از یک راز و نیاز با خدا و چه بسا قضا شدن نماز صبح. چندبار دیگه زندگی صیاد رو بخونم از حالات معنویش و انسش با خالقش مطلع بشم اما ذره ای حال و حضور قلب در نماز نداشته باشم. ایراد از کجاست؟ گیر کار کجاست؟ آیا عبرتها، عبرت نیست؟ یا الگوها، الگو نیستند؟ یا ... من که فکر میکنم بلکه درمورد خودم اطمینان دارم که هیچکدوم از اینها نیست. بلکه در خانه کسی نیست. خانه دل خالیست. یا آنکس که باید باشد نیست. اگرنه من هزار بار دیگه هم که زندگی آوینی و دلدادگی او رو به رهبرش و ولیش بخونم و نجواهای دیوانه کننده این شهید عارف و عاشق رو بشنوم، مناجات چمران و دستنوشته های قبل از شهادتش و مجاهدات و رشادتهاش رو بخونم، و از چشمان همیشه قرمز باکری، از دلدادگی زین الدین، شجاعت پنهان در محجوبیت کاوه و... برام بگن همینی هستم که هستم.
در عالم هر چیزی قابل حجاب شدن و مانع شدن برای رشد و کماله حتی به تعبیر حضرت امام، علم توحید هم اگر با تهذیب نفس همراه نباشه مانع انسان بلکه اعظم حجب میشه. زندگی و حیات شهدا نیز از این قاعده مستثنی نیست. اگه مانوس بودن با شهدا باعث نشه معارفشون، آرمانشون و عملشون، معارف من، آرمان من و عمل من بشه به زودی این زندگانی های حیات بخش و عبرت آموز تبدیل به مانع و حجابهایی خواهند شد که چه بسا انسان رو در جهل مرکب فرو خواهد برد. منظور از جهل مرکب اینه که شخص مانوس با حیات شهداست اما رشدی و حرکتی نداره بلکه روز به روز از آرمان شهدا فاصله خواهد گرفت اینچنین انسانی به سختی از غفلت رها خواهد شد چون باور داره که راهش درسته و هرچه به اطرافش نگاه میکنه عناصر و گزاره های فی نفسه مثبت و محیی میبینه اما از این غافله که او با غفلتش موجب اتلاف و ابتذال این فرصتها شده.
در پایان دو روایت از امام علی علیه السلام:
الفرصة تمر مر السحاب، فانتهزوا فرص الخیر: فرصت چون ابر گذراست، پس فرصتهای نیک را قدر بدانید. (حکمت۲۱)
ما اکثر العبر واقل الاعتبار: چه بسیار است عبرتها و چه اندک است عبرت گرفتن. (حکمت۲۹۷)
۸۹/۰۱/۲۴