چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۸۹، ۰۹:۳۷ ب.ظ
از زمین و زمان کنده شده بود
از زمین و زمان کنده شده بود کولهپشتیاش را به من سپرد و رفت. حالا باید بروم و کولهپشتی را به خانوادهاش بدهم. اما چگونه؟ چگونه باید بروم؟! چند
روزی بود که "علی" غیبش زده بود. بعضیها میگفتند که رفته مرخصی اما بعد
گفتند که توی منطقه دیده شده است. یک روز نزدیکای غروب پشت منطقه عملیاتی
او را دیدم. لباس بسیجی به تن داشت و در دستش کوله پشتی و اسلحه انفرادی
کلاشینکف بود. باخوشحالی به سویش دویدم. ـ"چرا بیخبر ما را ترک کردی؟" بعد از روبوسی در حالیکه روی زمین مینشست، گفت: ـ"میشه چایی درست کنی، بخوریم؟"
۰ نظر
۰۹ تیر ۸۹ ، ۲۱:۳۷