عید بـنـدگـــی
معبود من...
ببار بر من ، آنچنانی که باریدن گرفتی بر برگزیده ات خلیل ؛ بشوی مرا و بسازم از نو ، آنچنانی که می پسندی.
پسندیدنت را دوست دارم ، از آنجا که تو زیبایی را می پسندی، پس زیبا می سازی ام ...
پیش از این هم ساختی مرا، اما من خراب کردم!!! آن زمانی که غرق خویشتن شدم، آن لحظه ای که تو را فراموش کردم،
آن زمان بود که ویران گشتم... کاش هیچگاه خودم را نمی یافتم و در سرزمین با تو بودن رها می شدم، تا دستم به خودم نمی رسید!
ببار برمن ، وقتی که می بینی علاقه به اسماعیل های دنیایم ، مرا در مسیر رسیدن به تو مانع شده...
بکشان مرا به قربانگاه هدایت، تا غرور و منیّتم را فدا کنم به پای با تو بودن ...
برسان مرا به آنجا که سنگ بزنم خود خواهی هایم را به عشق با تو ماندن ...
معبود من ، گلستان کن درونم را آنجا که می بینی انسانیتم تَه می کشد از زیادی منیّتم...
رهنمون باش مرا در مسیر هدایت به سوی خودت تا بسازم از ایمان سلاحی که این بار در بند کِشم نفس سرکشم را به شوق با تو پریدن ...
و پس از آن فریاد بزنم حس آرامش با تو زیستن را ، تا همگان بشنوند لذتی را که می چشم از با تو بودن
و این همان معنای قشنگ زندگیست...