چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۴:۰۵ ق.ظ
لبخندها
1.موتوسواریفرمانده با شور و حرارت
مشغول صحبت بود، وظایف را تقسیم میکرد و گروهها یکییکی توجیه میشدند.
یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند. سرش را چرخاند؛ پسر
بچهای بسیجی را توی جمع دید و گفت: «تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب
این پیغام رو بده.» پسر بچه بلند شد. خواست بگوید موتورسواری بلد نیستم،
ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست. دوید سمت موتور، موتور را
توی دست گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای خنده همه رزمندهها بلند شد.
2.موسیقی قورباغه شهید حمزه بابایی همراه عدهای از
رزمندگان به منطقه عملیاتی بدر رفته بودند، نمیدانستند منطقه خودی است یا
تحت تصرف دشمن، پس از مدتی جستوجو به نتیجهای نرسیدند. کمکم بچهها
روحیهشان را نیز از دست میدادند. حمزه بابایی که استاد تقویت روحیه بود
به شوخی رو به بچهها کرد و گفت: یک راه شناخت خیلی خوب پیدا کردم. همه
خوشحال گرد او جمع شدند و سؤال کردند هان بگو، از کجا میشود فهمید وضعیت
منطقه را؟ زود بگو. او در حالی که میخندید گفت: از قورباغهها! اگر
موسیقی آنها در دستگاه، شور باشد یعنی «قور قور» بکنند منطقه خودی است و
اگر در دستگاه ابوعطا بخوانند و «القور القور» بکنند، منطقه در تصرف
عراقیهاست. پس از این شوخی، خنده روی لبهای رزمندگان نشست و با روحیه
عالی شروع به جستوجو جهت یافتن نیروهای خودی کردند.3.ترکش بیسواد
دکتر
رو به مجروح کرد و برای این که درد او را تسکین بدهد گفت: «پشت لباست
نوشتهای ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع. اما با این حال، مجروح شدهای.»
گفت: «دکتر ترکش بیسواد بوده تقصیر من چیه!»منبع: نشریه شاهد جوان - ش 55
۸۹/۰۲/۱۵