سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۸۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ
خواهر اوشین در عملیات مرصاد
خواهر اوشین در عملیات مرصادآخرین روزهای عملیات مرصاد سپری شده بودند. نفس منافقین کوردل داشت قطع
میشد. بچههای گردان روحالله داشتند آماده میشدند بروند کمک بچههای
گردان امام سجاد(ع). تازه از مانور عملیاتی برگشته بودیم و خسته و کوفته و
دلخور از اینکه نتوانستیم برویم غرب، توی چادرهای پادگان اندیمشک لمیده
بودیم.
اخبار ساعت هشت شب را از بلندگوی گردان شنیدیم. کتری بزرگ روی اجاق
داشت میجوشید. خوردن یک شیشه مرباخوری چایی آتشی جان میداد. شنبه شب بود
و میشد رفت حسینیه گردان پای تلویزیون نشست و یک سریال درست و حسابی دید.
شنبهها بعد از خبر، سریال ژاپنی «سالهای دور از خانه» پخش میشد.بلندگوی تبلیغات گردان روشن شد و صدای برادر کافشانی (از بچههای تبلیغات گردان) حالی حسابی به بچههای گردان داد.آقای کافشانی با لحنی آرام و پرهیجان اعلام کرد: برادرانی که میخواهند سریال خواهر اوشین را تماشا کنند، به حسینیه گردان.صدای انفجار خنده بچههای رزمنده بود که به هوا بلند شد.زندگی یک ساعته :در عملیات کربلای 4 به یکی از برادران سپاهی که بنه(پستۀ کوهی) را با پوست سخت می جوید گفتم:ـ اصغری دندان هایت خراب می شود.ـ یک ساعت بیشتر با آنها کار ندارم. بعد از آن چه خراب، چه درست!آرپی جی بدم خدمتتون! :کسی
جرأت نداشت کمی جدی صحبت کند؛ از کسی چیزی را بازخواست کند یا پای حساب و
کتاب را وسط بکشد. همین که می دید دو نفر رو به روی هم قرار گرفته اند و
یک خرده بفهمی نفهمی وضع حرف زدنشان غیرعادی است و لحن گفت و گویشان با
بقیه و همیشه توفیر دارد. هر چقدر هم با هم دوست بودن و می دانستند که هیچ
چیز خاصی نیست، فوری می رفت نزدیک و حرفشان را قطع می کرد که:«آر.پی.جی.
بدم؟» «تیربار بیاورم؟» منابع :امتداد
۸۹/۰۳/۱۸