دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۰، ۰۷:۱۶ ق.ظ
نمـــــاز بر روى بــــرانکار...!
وقتی ایشان را بر روى برانکارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند.مسئول
تعاون آمد تا از این رزمنده سوالاتى بپرسد. ولى چشمانش را بسته بود و جواب
نمى داد و راحت خوابیده بود.همگى فکر کردیم شاید شهید شده باشد. به دنبال
آن بودیم که مقدمات کار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به
سردخانه آماده کنیم .ناگهان دیدیم که چشمانش را باز کرد و...
نمـــــاز بر روى بــــرانکار...!
ایام عملیات قدس 3 بود که در اورژانس فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
برادرى را آوردند که هر دو دست او قطع شده بود. تصمیم بر این شد که عملش
کنند . وقتی ایشان را بر روى برانکارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند.مسئول
تعاون آمد تا از این رزمنده سوالاتى بپرسد. ولى چشمانش را بسته بود و جواب
نمى داد و راحت خوابیده بود.همگى فکر کردیم شاید شهید شده باشد. به دنبال
آن بودیم که مقدمات کار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به
سردخانه آماده کنیم .ناگهان دیدیم که چشمانش را باز کرد و با یک متانت خاص
گفت :
برادر! ببخشید که جواب شما را ندادم ، چون فکر مى کردم اگر به اتاق عمل بروم شاید وقت زیادى طول بکشد و نمازم قضـــــا مى شود.
آن موقع که شما سوال کردید مشغول خواندن نماز بودم ...
(نقل: عبدالله رضایى فرد)
۹۰/۱۱/۱۷